اوصاف علوي در نگاه مولوي


 

نويسنده: ابراهيم كاملي




 

شاعران و نويسندگان پارسي گو، اغلب از سيره و زندگي امام علي عليه السلام الهام گرفته اند و سروده ها و نوشته هاي خود را با شرح زندگي فردي، اجتماعي، اخلاقي و معنوي وي آراسته اند؛ از آن جمله مولانا جلال الدين رومي در كتاب گران قدر«مثنوي معنوي» به بعضي از ويژگي هاي آن بزرگوار اشاره كرده است كه در اينجا برخي از اشعار وي را درباره امام علي عليه السلام بررسي مي كنيم.
كمال الدين حسيني خوارزمي، عارف قرن نهم در مقاله اي، در جلد اول كتاب«جواهر الاسرار و زواهر الانوار» مي گويد:«در تمام كتاب مثنوي با شرحش كلمات (حديث حقيقت) حضرت علي عليه السلام مي باشد». (1)
علامه محمد تقي جعفري قدس ره مي گويد: «اين عارف بزرگ تاريخ بشري، حقايق فراواني را در جهان بيني، خداشناسي و انسان شناسي در قالب شعر آورده است. اين شخصيت كم نظير در هر مورد از كتاب مثنوي وقتي امام علي عليه السلام را مطرح مي كند، گويي با يك نور ملكوتي رو به رو شده است. هيجان هاي عاشقانه اي از اعماق روحش سر بر مي كشد و در نهايت فرو مي رود». (2)
تمامي صفات وسجاياي اخلاقي كه در يك انسان كامل متبلور مي شود، در امام علي عليه السلام وجود دارد. اين صفات از او شخصيتي بي نظير مي سازد. مولوي به عنوان يك عارف، امام علي عليه السلام را الگوي كامل معناي عرفان مي داند و در مثنوي به صفات او مي پردازد. وي به شجاعت در عين مروت، مردانگي در عين جنگاوري، و دشمن ستيزي امام در عين حلم و شكيبايي و بزرگواري حضرت اشاره مي كند.
ارادت مولانا به امام علي عليه السلام را مي توان در اين ابيات از دفتر اول مثنوي مشاهده كرد:

ترجمان هر چه ما را در دل است
دست گير هركه پايش در گل است

مرحبا يا مجتبي يا مرتضي
ان تَغِب جاءَ القَضاء ضاق الفضا

انت مولي القوم مَنْ لا يَشتهي
قد رَدي كلّا لَئن لَمْ يَنْتَه

يعني خوش آمدي اي برگزيده و اي پسنديده! اگر غايب شوي، قضا مي رسد و فضا را تنگ مي سازد. تو مولاي قوم هستي. آن كس كه تو را نخواهد، اگربازنايستد، محققاً هلاك خواهد شد. (3)
اينك برخي از اوصاف امير مؤمنان عليه السلام را از منظر مولوي، بيان مي كنيم.
 

1. حلم و علم علي عليه السلام
 

«امام علي عليه السلام، هم حليم است، در نهايت درجه حلم و هم شجاع است، در نهايت درجه شجاعت. اخلاق او آن چنان لطيف، رقيق و نازك است كه نسيم از لطاف اين اخلاق شرمسار است، و آن چنان شجاعت و روح مجاهدت در او قوي است كه سنگ ها، جمادات و فلزات در برابر آن آب مي شوند».(4)
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد

 

من چو تيغم پر گهرهاي وصال
زنده گردانم نه كشته، در قتال

خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جا كي برد ميغ مرا؟

كه نيم، كوهم ز حلم و صبر و داد
كوه را كي در ربايد تند باد؟

«من تيغي از گوهرهاي وصال الهي هستم كه به جاي جان گرفتن در ميدان جنگ، انسان ها را زنده مي كنم. من به غير از حق و براي حق تيغ نمي كشم و هواي نفس نمي تواند مرا از راه حق منحرف كند. من كاه نيستم كه باد، هواي نفس مرا از جا حركت دهد، بلكه در حلم وصبر و عدالت مانند كوه راسخ و استوار هستم».(5)

او به تيغ حلم، چندين حلق را
واخريد از تيغ چندين خلق را

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر

«امام عليه السلام با شمشير حلم خود، انسان هاي زيادي را از مرگ نجات داد؛ چون شمشير حلم آن حضرت از شمشير آهني تيزتر بود». مولوي از زبان امام مي گويد:

تيغ حلمم گردن خشمم زدست
خشم حق بر من چو رحمت آمدست

غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گرچه هستم بوتراب

«شمشير حلم من گردن خشم و غضب مرا زده است و خشم خداوندي براي من عين رحمت است. من غرق نور تجلي خداوندي هستم؛ اگر چه ظاهر من فاني شدني است و بوتراب ناميده شده ام». (6)
مولوي با الهام از حديث نبوي «انا مدينه العلم و علي بابها»، اردات خود را به امام علي عليه السلام اين چنين بيان مي كند:

چون تو بابي آن مدينه علم را
چون شعاعي آفتاب حلم را

باز باش اي باب بر جوياي باب
تارسد از تو قشور اندر لباب

باز باش اي باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفواً احد

« يا علي! چون تو دروازه علم هستي و مانند پرتو شعاع آفتاب حلم رسول الله، پس اي دروازه علم! باز باش، تا كساني كه در حكم اجسادند، با ارشاد و هدايت توبه عالم حقيقت واصل شوند. اي در بارگاه رحمت الهي! تا ابد باز باش، آن بارگاهي كه برايش كفو و نظيري نيست».(7)
 

2.بالاترين درجه كمال و عقلانيت
 

مولانا از حضرت علي عليه السلام به عنوان انساني كامل و عقل كل ياد مي كند؛ انساني فوق انسان هاي ديگر، با كمالاتي كه خاص اولياء الله است. او امام علي عليه السلام را باز خوش شكار عرش الهي معرف كرده است كه از رموز و اسرار خداوندي خبر دارد.

 

اي علي كه جمله عقل و ديده اي
شمه اي واگو از آنچه ديده اي

بازگو، دانم كه اين اسرار هوست
زانكه بي شمشير كشتن، كار اوست

بازگو اي باز عرش خوش شكار
تا چه ديدي اين زمان از كردگار؟

چشم تو ادراك غيب آموخته
چشم هاي حاضران بردوخته

آن يكي ماهي همي بيند عيان
و آن يكي تاريك مي بيند جهان

و آن يكي سه ماه مي بيند به هم
اين سه كس بنشسته يك موضع نعم

«اي علي! تو كه سراسر عقل و ديده هستي، شمه اي(خلاصه اي) ازآنچه ديده و دريافته اي، براي من بازگو كن. براي من اسرار خداوندي بگو؛ زيرا بدون شمشيركشتن فقط كار
خداوند است.
اي باز خوش شكار عرش الهي! بگو از كردگار چه ديده اي؟ علي جان! تو آن انسان كامل و فاضل هستي كه چشمانت ادارك غيبي را آموخته است، اما چشمان انسان هاي ديگر كه در حال، حاضرند، از ادراك اسرار بسته و دوخته شده است؛ زيرا بدان حد كه تو مي بيني و درك مي كني، ديگران قادر به ادراك و انظار آن نيستند. اگر سه نفر را در نظر بگيريم كه در جاي مشخصي نشسته باشند، كسي كه نه قوت بينايي دارد و نه چشم بصيرت، همه جا را تاريك مي بيند، امام كسي كه كمي بصيرت دارد، ماه محسوس را مي بيند، اما كسي كه هم قوت باصره اش و هم چشم بصيرتش كامل باشد، هم ماه محسوس را مي بيند و هم خورشيد را كه تحت الارض به ماه نور مي دهد». (8)
 

3. شجاعت علي عليه السلام
 

مولانا به شجاعت و دلاوري امام اشاره مي كند و او را شير حق، باز عنقا گير و شير رباني معرفي مي كند:

 

باز گو اي باز پر افروخته
با شه و با ساعدش آموخته

باز گو اي باز عنقا گير شاه
اي سپاه اشكن به خود، ني با سپاه

امت وحدي، يكي و صد هزار
بازگو، اي بنده بازت را شكار

گفت پيغمبر، علي را كاي علي
شير حقي، پهلواني، پردلي

ليك بر شيري مكن هم اعتميد
اندرآ در سايه نخل اميد

اندرآ در سايه آن عاقلي
كش نتابد برد از ره ناقلي

ظل او اندر زمين چون كوه قاف
روح او سيمرغ بس عالي طواف

يا علي، از جمله طاعات راه
برگزين تو سايه خاص اله

مولوي در اين ابيات، اشاره مي كند به وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام:
«يا علي! هر كسي به طريقي به حق تعالي تقرب پيدا مي كند، تو به صحبت كردن با عاقل به حضرت حق تقرب بجو...؛ زيرا وارث كاملي است كه حقيقتاً در مشرب محمدي مي باشد و سايه سعادت و ظل حمايتش چون كوه قاف اطراف عالم را مي گيرد و روح بزرگش در قاف قرب خداوندي پرواز كرده و عالي طواف مي باشد» . (9)
 

4. اخلاص علي عليه السلام
 

اين شاعر عارف، در جاي ديگر ماجراي آب دهان انداختن پهلوان سپاه كفر(عمرو بن عبدود) بر روي مبارك مولا علي عليه السلام را نقل، و به پاكي نيت و خلوص امام در جنگ و كارزار اشاره مي كند:

 

از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل

در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري برآورد و شتافت

او خدو انداخت در روي علي
افتخار هر نبي و هر ولي

آن خدو زد بر رخي كه روي ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه

در زمان، انداخت شمشير آن علي
كرد او اندر غزايش كاهلي

«اي انسان هايي كه ادعا مي كنيد پيرو علي عليه السلام هستيد، اخلاص در عمل و رفتار را از علي عليه السلام بياموزيد و آن مرد شريف و بزرگوار را از حيله و نيرنگ پاك بدانيد». (10)
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمودن عفو و رحمت بي محل

گفت: برمن تيغ تيز افراشتي
از چه افكندي، مرا بگذاشتي؟

آن چه ديدي بهتر از پيكار من؟
تا شدي تو سست در اشكار من

آن چه ديدي كه چنين خشمت نشست؟
تا چنان برقي نمود و باز جست

راز بگشا اي علي مرتضي
اي پس سو القضا حسن القضا

«اي علي! راز اين عمل را براي من بازگو كن، كه پس از سوء القضا، برايم حسن القضا پيش آمد و پس از كفر و خصومت، برايم ايمان پديدار شد».
از تو بر من تافت، چون داري نهان
مي فشاني نور چون مه بي زبان

ليك اگر در گفت آيد قرص ماه
شب روان را زودتر آرد به راه

«از تو نوري برمن تابيده است. پس براي چه آن را پنهان مي كني؟ تو مانند ماه نورافشاني مي كني و ظلمت را بر طرف مي سازي و به قلوب نو مي دهي و كفر و ظلمت آنها را از دل هايشان پاك مي كني. اي علي! تو ماه فلك هدايتي. اگر به سخن درآيي و رهروان را هدايت كني، آنها زودتر راه را پيدا مي كنند و رهروان از تو قوت مي گيرند». (11)

گفت: من تيغ از پي حق مي زنم
بنده حقم، نه مامور تنم

شيرحقم، نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا

ما رميت اذ رميتم در حراب
من چو تيغم و آن زننده آفتاب

سايه اي ام، كدخدا ام آفتاب
حاجبم من، نيستم او را حجاب

بخل من لله، عطا لله و بس
جمله لله ام، نيم من آن كس
«من به خاطر خداوند و براي رضاي او شمشير مي زنم، بنده خداوند و شير اويم، نه شير هوا و هوس. كردار من، گواه ايمان من است. من و شمشير، وسيله اي هستيم براي اجراي فرمان خداوند. شمشير زدن و تيراندازي، كار من و نتيجه عمل، از طرف خداوند است». (12)

گر بپرانيم تير آن ني زماست
ما كمان و تيراندازش خداست

امام علي عليه السلام بنده خداست و جز عشق پروردگار يكتا، چيزي در دل ندارد و خشم و شهوت هرگز او را از«دوست» باز نمي دارد:

باد خشم و باد شهوت، باد آز
برد او را كه نبود اهل نماز

كوهم و هستي من بنياد اوست
ور شوم من كاه، بادم باد اوست

جز به ياد او نجنبد ميل من
نيست جز عشق احد، سرخيل من

«باد شهوت و آز براي اهل نماز و اهل حق هيچ اثري ندارد. من هرچه دارم، از خداوند است. اگركوه باشم و اگركاه باشم، باز هم از اوست. جز عشق خداوند در دلم عشقي نيست. من با عشق او زندگي مي كنم و با عشق او مي جنگم و با عشق او مي روم».
آن حضرت از زماني كه خود را شناخت، در صراط مستقيم حق قرار گرفت و لحظه اي در راهي كه پيش گرفته بود، ترديدي به خود راه نداد. ايمان او به حقانيت خويش و جهاد بي امان وي با باطل، همواره در وجود سراسر يقين آن حضرت متجلي بود و اين ايمان و يقين برتر، او را چنان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
عليٌ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ، مدار و ملاك حق قرار داده بود. (13)

تو ترازوي احد خود بوده اي
بل زبانه هر ترازو بوده اي

«علي صلي الله عليه و آله ترازوي منصف مطلق است و هر كس در آن ترازو به حسب طينت و فطرت خود، سبك و سنگين مي شود». (14)
 

5. مروت و مردانگي علي عليه السلام
 

روايت شده است: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله خبر شهادت علي عليه السلام را به او مي دهد. علي عليه السلام پس از آنكه قاتل خود را شناخت، فرمود:
«اُريدُ حياتَه و يُريدُ قَتلي؛ من مي خواهم او زنده بماند، اما او مي خواهد مرا بكشد». (15)
مولوي در مثنوي به اين حادثه اشاره مي كند و در حالي كه از مردانگي و مروت علي عليه السلام سخن به ميان مي آورد، عشق و علاقه امام عليه السلام به شهادت را، به طرز جالبي بيان مي كند:

 

من چنان مردم كه با خوني خويش
نوش لطف من نشد در قهر نيش

گفت پيغامبر به گوش چاكرم
كه برد روزي ز گردن اين سرم

او همي گويد بكش پيشين مرا
تا نيايد از من اين منكر خطا

من همي گويم كه مرگ من ز تست
با قضا من چون توانم حيله جست؟

او همي افتد به پيشم كاي كريم
مر مرا كن از براي حق دو نيم

«مردانگي من تا آن حد است كه لطف و مهرباني من به قاتلم تغيير نكرده و به قهر و غضب تبديل نشد. زماني كه پيامبر به من فرمود: «روزي مرا به شهادت مي رساند»، او (ابن ملجم) دائماً به من مي گويد: مرا زودتر بكش،‌ تا اين كار زشت از من سر نزند. ولي من به او مي گويم: مرگ من به دست توست و با قضا و قدر خداوندي نمي توان مقابله كرد».
شاعر، روحيه شهادت طلبي امام علي عليه السلام را با اين ابيات بيان مي كند:

دانه مردن مرا شيرين شده است
بل هم احياءٌ پي من آمده است

انَّ في موتي حياتي يا فتي
كم افارق موطني حتي متي

فرقتي لو لم تكن في ذالسكون
لم يقل انا اليه راجعون

«مردن براي من شيرين و لذيذ است و آيه (بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يّرْزَقّونَ...) در حق من نازل شده است و هيچ كس بر عالم احديت واصل نمي شود، مگر به وسيله مرگ. و اگر مرگي در كار نبود، هيچ وقت از دنيا و ساكنينش جدا نمي شدم، و گفته نمي شد كه ما به سوي خداوند بر مي گرديم». (16)

موت را چون زندگي قابل شده
با هلاكت جان خود يك دل شده

سيف و خنجر چون علي ريحان او
نرگس و نسرين عدو جان او

ملاي رومي از زاويه ديگري به اين موضوع اشاره مي كند:
گفت دشمن را همي بينم به چشم
روز و شب بر وي ندارم هيچ خشم

مرگ بي مرگي بود ما را حلال
برگ و بي برگي بود ما را نوال(17)

ظاهرش مرگ و به باطن زندگي
ظاهرش ابتر، نهان پايندگي

«من روز و شب قاتل خود را مي بينم و نسبت به او هيچ خشمي ندارم. مرگ ظاهري، براي ما بي برگ شدن است و بي برگ بودن، براي ما عين برگ و بهره است. و مرگ براي انسان مؤمن، ظاهراً قطع شدن از دنيا تعلقات آن است، ليكن باطناً به پايندگي و بقاي ابدي منتهي مي شود». (18)

چون مرا سوي اجل عشق و هواست
نهي لا تلقوا بايديكم مراست

چون من عاشق مرگ هستم و به آن علاقه زيادي دارم، پس هر آيه اي كه معناي نهي داشته باشد، مخصوص من است.
مولوي به حديث منسوب به امام علي عليه السلام كه فرمود: «السيفّ و الخَنجَرُ عليّ النَّرجسِ ...»، اشاره مي كند و مي گويد:

خنجر و شمشير شد ريحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من

«خنجر و شمشير، ريحان من و مرگ براي من بزم و نرگستان شد؛ زيرا جانم؛ حيات را در مرگ به دست آورد».
در شجاعت شير ربانيستي
در مروت خود که داند کيستي

در مروت ابر موسي اي به تيه
كآمد از وي خوان نان بي شبيه

«اين مردانگي و مروت و انصاف علي عليه السلام است. ايشان در بستر مرگ به سر مي برند و هر لحظه حالشان و خيم تر مي شود، اما سفارش مي كنند كه با قاتلش مدارا كنند و به فرزندشان چنين مي فرمايند: فرزندم! شهادت در راه خداوند متعال هميشه آرزوي من بوده است و برايم چه چيز بهتر از شهادت». (19)

چون كه مردي نيست، خنجرها چه سود
چون نباشد دل، ندارد سود خود

از علي ميراث داري ذوالفقار
بازوي شير خدا هستت؟بيار

گر فسوني ياد داري از مسيح
كو لب و دندان عيسي اي قبيح؟!

«اگر شجاعت و مردانگي نداري، داشتن خنجر و شمشير براي تو سودي ندارد. اگر دلي محكم و قوي نداري، لباس رزم ارزشي ندارد. اگر بازو و قدرت علي عليه السلام را همراه با ذوالفقار حيدر دركف داري، ادعاي مردانگي كن».
 

6. غدير ولايت
 

حجه الوداع، آخرين حج پيامبر صلي الله عليه و آله بود. زماني كه حاجيان از مراسم حج باز مي گشتند، در غدير خم، پيامبر صلي الله عليه و آله دستور داد كه مردم بايستد و فرمان داد كساني كه جلوتر بودند، برگردند. آنها صبر كردند تا بقيه حاجيان برسند. با جهاز شتران جايگاهي بلند ساختند. پيامبر بر بالاي جايگاه رفت و بعد از نصيحت و سفارش مسلمانان به اهل بيتش فرمود: «انّي تاركٌ فيكُمُ الثَقَلَيْنِ،كتابَ الله و عِتْرَتي». بعد فرمود: امروز سه بار فرشته وحي بر من نازل شد و تاكيد كرد كه فرمان خداوند را به مسلمانان ابلاغ كنم.
آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله از حضرت علي عليه السلام خواست تا در كنار آن حضرت قرار بگيرد. پيامبر دست علي عليه السلام را بالا برد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا عليٌّ مولاه» سپس اين آيه نازل شد:
الْيَومَ اكمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي...(20)
مولوي اين واقعه را چنين مي سرايد:

 

زين سبب، پيغامبر با اجتهاد
نام خود و آن علي، مولا نهاد

گفت: هر كو را منم مولا و دوست
ابن عم من علي، مولاي اوست

كيست مولا؟ آن كه آزادت كند
بند رقيت ز پايت واكند

چون به آزادي نبوت، هادي است
مؤمنان را ز انبيا آزادي است

اي گروه مؤمنان، شادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد

بي زبان گويند سرو و سبزه زار
شكر آب و شكر عدل نو بهار

حله ها پوشيده و دامن كشان
مست و رقاص و خوش و عنبر فشان

 

پي نوشت ها :
 

*. اشعار انتخابي، از كتاب مثنوي، معنوي،ج1و2 (قوام الدين خرمشاهي، انتشارات دوستان، چاپ سوم) و شرح ابيات، از شرح مثنوي(آنقروي) استفاده شده است.
1. مثنوي معنوي، قوام الدين خرمشاهي.
2. مقدمه تفسير نهج البلاغه، محمد تقي جعفري، ج8، ص186.
3. شرح آنقروي، بر مثنوي، دفتر اول مثنوي.
4. انسان كامل، شهيد مطهري، ص59.
5. شرح آنقروي، جزءسوم، ص1354.
6. همان، ص1369.
7. همان، ص1359.
8. همان، ص1356.
9. همان، ص1107.
10. همان، ص1347.
11. همان، ص1357و1358.
12. همان، ص1367.
13. فصلنامه وقف، پائيز1372.
14. همان.
15. جاذبه و دافعه علي عليه السلام، شهيد مطهري، ص15.
16. شرح آنقروي، ص1412.
17. «نوال»: بهره، فرهنگ عميد، ج2.
18. شرح آنقروي، ص1414.
19. انسان كامل، ص116.
20. تفسير كاشف، حجتي و بي آزار شيرازي، ج3.
 

 

منبع: فرهنگ کوثر 81